فک کنم تا امروز یک هفته اى میشه که سر نزدم ! اخه هم امتحان داشتم و هم اینترنتم قطع بود :( تو این یه هفته هیچ اتفاق خوبى نیوفتاد هیچى ! همش بدى و بدبیارى
اولیش اینکه امتحانِ اقتصاد خردمو گنددددد زدم درحدِ مشروطى اخه 4 واحد بود ، دوم اینکه رابطم یکم با على شکرآب شد اما خوب طبق معمول على نه به روم آورد نه گذاشت ناراحت بمونم ! سومیش اینکه همین امروز به اندازه سال ها گریه کردم اونم از ته دل !
من و على به یه مشکلِ خیلى خیلى بزرررگ برخوردیم که تنها راهمون جدایىِ ! تروخدا برامون دعا کنید :( من بدون على دووم نمیارم ! اما خودش میگه جدا شدن به نفعته و من هم کم کم دارم به این قضیه پى میبرم ! نمیدونم باید چیکار کنم خیلى سخته خیییییلــى !
تروخدا دعام کنیـــــد ! ممنون
سلام سلام امرووووز هم خیلى خیلى خوب بود و هم خیلى خیلى بد
من امروز ساعت 8 بیدار شدم و داشتم درس میخوندم تا ساعتِ 12 ، یهو تلفنم زنگ خورد (دوستم شیوا بود) از همه جا بى خبر جواب دادم :
شیوا: الو الو خانوم گل به على بگو به من زنگ بزنه ((با گریه فراوون))
من : شیوا چى شده چرا گریه میکنى
شیوا : فقط بگو على به من زنگ بزنه ! نیمام ، نیمام داره از دست میره
حالا منو میگى دست و پام یخخخخ کرده بود از ترس ! خلاصه من به على اطلاع دادم ! دوباره زنگ زدم شیوا ، گفت حالش بد شده داره بال بال یزنه نمیدونم چیکار کنم زنگ زدم اورژانس هنووووز نیومده ! بعد من از این طرفِ خط صداىِ خِر خِر کردنِ نیمارو میشنیدم ((نیما دوست پسرِ شیواس و دوستِ صمیمىِ على)) ! خلاصه مثلِ اینکه اورژانس رسیده بالا سرش و معاینه اش کرده و گفته عصبى شده قلبش گرفته اما نیازى به بسترى شدن نیست ! (خداروشکر) … این از اتفاقِ بدِ امروز که کلى منو ناراحت و عصبى کرد
من ساعت 5 رفتم واسه امتحان دوستامم دیدم و کلى حرف زدیم ! امتحان خیییلى خیلى راحت بود از سرِ جلسه اومدم بیرون و عشقمووووو دیدم ! الهى فداش بشم :) دیگه ازون حالتِ پسرونه دراومده داره واسه خودش مردى میشه :) تو ماشین کلى به نیم رخش نگاه کردم :)) اونم با یه شیطنتِ خاصى برگشت واسم چشمک زد :-* همیشه بهش میگم على تو نیم رخت خیلى جذاب تر از تمام رختِ ؛)) … رسیدیم دمِ درِ خونه و به دستم بوسه زدو از هم خداحافظى کردیم :) عاشــــ قــــ تــــ ـم عزیزم … … و این هم از اتفاقِ خوبِ امروز
فعلا ؛) باى باى
سلام عصرِ همه گى بخیر ! صبح امتحانِ زبان داشتم انصافا خیلى خوب بود راضیم ازش :) ولى ظهر که امتحانِ تنظیم داشتم افتضاح بود :(( بستگى به کرمِ استاد داره والا ! فردا هم امتحانِ فارسى دارم :( خدا به خیر کنه
صبح با على حرف زدم ! ازم کلــــى شاکى بود که چرا دیشب خوابم برده بود {ببخشید عشقم معذرت میخوام} بلاخره با کلى زورِ عزیزم و ماچ و بوسه باهام آشتى کرد ! فردا قرار بود با دوستاش بره تئاتر ! منم دعوت شده بودم اما خوب نمیرسم که برم پس دوست هم ندارم که على هم بره :( دوست دارم یا عشقم با خودم بره جایى یا تنها بااکیپ دختر و پسر جایى نره ! نه که بهش اطمینان نداشته باشما :( نه به خدا ! حتى دوستاشم میشناسم خیلى خوبن … اما دوست دارم همیشه کنارِ خودم باشه {عشقم ببخشید که تورو تمام وکمال واسه خودم میخوام} … تازشممممم عزیزِ دلم کلى سرما خورده :( اوخى … حالا خانوم گل کنارت نیست کى برات آب میوه درست کنه ؟؟؟؟
اصن میدونید چیه ؟ بعضى وقتا احساس میکنم زندگى بدونِ على جریان نداره ! بعضى وقتا هم حس میکنم میتونم بدونِ على زندگى کنم اما یکم که بهش فک میکنم اشک از چشام میاد ! خدارو شکر علاقه ام بهش بعدِ پنج سال تغییرى نکرده :) من با على خوش بخت ترین زنِ دنیام
♥ زنــــــ ــــ ــــدگــــ ــــــ ــــى بـــــ ـــــدونِ عشـــــ ـــــق جــــ ـــــریان نــــ ـــداره ♥
واى خسته شدم ! با اینکه هیــچى نخوووندم اما لهِ لهم :(
- دیدى اسمت بد در میره بعد هر اتفاقى میووووقته همه زوم میکنـن رو تو :| من الان دقیق همووون حالتـــو دارم … تو اوضاعِ قمر در عقربِ ما این مادرِ هنوووز تو قیافس که تو دوست پسر دارى و ازین حرفا … اخه مادرِ من یه مردم آزارى زنگ زده خونه درى ورى گفته من چه تقصیــرى دارم !! اه اصلا به جهنم :(( بزار هرجــــور میخواد فک کنه ! دفعه اولش که نیست ! منم مثلِ خودش روزه سکوت گرفتم ! چقدر براش توضیح بدم ؟؟؟؟ چرا باید هر اتفاقى میوفته واسه من قیافه بگیره ؟؟؟؟؟ من که ایندفعه کوتاه نمیام ! هر دفعه نازشوووو کشیدم فک میکنه خبریه :/ والا به خدا
- بابام از سفر برگشته ! خدارو شکر باز بابام اومد میتونم باهاش حرف بزنم با اینکه کلا آدمِ کم حرفیه و همیشه منظورشو با حرکتِ سر به من حالى میکنه :دى اما خوب هرچى هست ازین مادرِ تو قیافه بهـــتــره :| قربونش بابام برم من :( هرروز داره موهاش بیشتر سفید میشه :( بمیره دخترت
- با على هم حرف زدم ! کلى با هم راجع به جراحى فَکِش صحبت کردیم ! اخه عشقم یه جراحى سخت در پیش داره :( اما من بهش کلى امیدوارى دادم ایشالا که همه چى خوب پیش میره ! کلى دلم براش تنگ شده :(( فردا دلم میخواست ببینمش اما به خاطرِ این مادرِ دائم الشک مون باید زود برگردم خونه تا غـُــر غــُــر هاىِ خانوم نره رو مـُــخَــم !
فعلا خداحافظ :( برم درس بخونم :( باى باى